زنده بودن و پویا بودن در تضاد مطلق با جمود و تغییرناپذیر بودن است، از همین روست که در افسانهها و باورها و در ژرفای ترسهای نهادینه شده در ذهنهای ما، چیزی هولناکتر از مردن هم وجود دارد!
بله! بیشتر جوامع و مذهبها به واسطه اعتقاد به روح، زندگی در جهان دیگر یا تناسخ، نیستی مرگ را کمرنگ میکنند و حتی مادیگراها هم کمابیش با چیزهای عرفانی، سعی میکنند با واقعیت مرگ کنار بیایند.
چیز وحشتناکتر از"مرگ" چیست؟ "سنگ شدن"!
وقتی موجود زندهای به سنگ تبدیل شود، منجمد میشود، گویا او برای قرنها و هزاران سال مجبور است، به خاطر کینه دشمنان و یا عذاب گناهانش، در یک حالت بلاتکلیفی به سر ببرد، سنگ شدن گویا امکان پرواز روح را از یک نفر سلب میکند.
درست به همین خاطر است که در باورها و افسانههای بشر، روایتهای بسیار متعددی در مورد سنگ شدن وجود دارند، داستانها و روایتهایی که از هزاران سال پیش تا ادبیات مدرن ادامه داشتهاند.
امروز ظهر در اینترنت، خبر جالبی در مورد یک دریاچهای در تانزانیا خواندم، عصر که خواستم مطلب را بنویسم، تصمیم گرفتم به جای ترجمه مختصر متن خبر و درج چند عکس، مطلب را بسط دهم و نگاهی کوتاه بیندازم به "سنگ شدن"
افسانه مدوزا
در اساطیر یونان، گورگونها Gorgon هیولاهایی مؤنث، با بدنی پوشیده از فلسهایی نفوذ ناپذیر، موهایی از مارهای زنده، دندانهایی تیز و چهرهای چنان زشت بودهاند که هر کس به آنها نگاه میکرد به سنگ تبدیل میشد. آنها سه تن بودند: Euryale و Sthenno که جاودان بودند و سومی که مدوزا نام داشت فانی بود. آنها دختران فورسیس و ستو هستند. یونانیان از تصویر سر این هیولا برای آراستن سپرهای خود استفاده میکردند تا دشمنان خود را وحشت زده کرده و خود را از قدرتهای شیطانی محافظت کنند.
این موزاییکی است که در آن اسکندر به تصویر کشیده شده است. به یاد میآورم که در کتابهای درسی تاریخ ایران در دوره راهنمایی هم این تصویر مدتها چاپ میشد، در آن ایام کسی به ما پاسخ نمیداد که تصویر زن روی زره اسکندر، متعلق به چه کسی است و ما پیش خودمان تصور میکردیم که او تصویر معشوقه خود را روی زره درج کرده است! اما عکس روی زره، عکس یک گورگون است. این موزاییک در موزه ملی باستانشنانسی ناپل قرار دارد.
در میان این خواهران هراسانگیز، بیشک مدوزا از همه مشهورتر است، طوری که ما نشان او را در فیلمها و گیمها هم میتوانیم پیدا کنیم. اگر فیلم Clash of the Titans را دیده باشید، حتما مدوزا را هم دیدهاید.
داستان مدوزا و آتنا :
مدوزا زن خیلی زیبایی بود که در آتن زندگی میکرد. او به زیبایی خودش خیلی افتخار میکرد، به طوری که تنها چیزی که درموردش حرف میزد، خودش بود. یک روز مدوزا همراه با چند نفر دیگه به معبد پارتنون رفت، وقتی که آنها وارد معبد شدند، همه از زیبایی معبد حیرتزده شدند، البته، همه، به جز مدوزا. مدوزا فکر میکرد که خودش میتواند مجسمههایی بهتری نسبت به مجسمههای داخل معبد بسازد، او وقتی کارهای هنری آتنا رو دید ، با خودش گفت کارهای خودش خیلی بهتر از آنهاست.
در آخر وقتی مجسمه خود آتنا رو دید، با خوشحالی به همه گفت که خودش خیلی زیباتر از آتناست، پس حتما یک روز برای اون هم یک معبد میسازند.
وقتی مدوزا این حرف رو زد، کاهنی که صدای مدوزا رو شنید، از جا پرید و همه افراد داخل معبد که این حرف را شنیده بودند از معبد خارج شدند، همه به جز مدوزا که آنقدر مشغول تحسین تصویر خودش در یک در برنزی بود که متوجه این اتفاقات نشد .
ناگهان، انعکاس تصویری که مدوزا از خودش روی در میدید ، تبدیل به تصویر آتنا شد. آتنا با عصبانیت به مدوزا گفت : ای نادان! فکر میکنی که از من زیباتری؟ من شک دارم! و حتی اگه درست هم بود، زندگی بیشتر از فقط زیبا بودن است، در حالی که تو تنها کاری که میکنی اینه که به تمجید خودت بپردازی! زیبایی در فانیها خیلی سریع از بین میرود. زیبایی، بیماریها رو خوب نمیکند، یا گرسنهها رو سیر! و حالا با قدرت من، زیبایی تو به طور کامل از بین میرود. سرنوشت تو به دیگران یاد میدهد که غرورشان را کنترل کنند.
بعد از آن، مدوزا تبدیل به یک هیولای زشت شد و موهایش به مانند مار شدند. چهرهاش آنقدر زشت شده که هر آدمی که به او نگاه میکرد، تبدیل به مجسمه سنگی میشد.
مدوزا آن طور که در نسخه ۱۹۸۱ فیلم Clash of the Titans ساخته شده بود:
یونانیان یک افسانه زیبای دیگر هم دارند به نام افسانه افسانه پرسئوس و آندرومدا ، که مرگ مدوزا در آن روایت شده است:
روزی آکریس ( پادشاه مستبد آتن ) در خواب دید که از تنها دخترش دانائه پسری به دنیا آمده و او را خواهد کشت . آکریسیوس که از این خواب سخت هراسان شده بود تصمیم گرفت به دخترش اجازه ازدواج ندهد و او را در سیاهچاله قصر زندانی کند.
دانائه روزها و شبهای بسیاری در تاریکی به سر برد تا اینکه یک شب خدای زئوس او را دید و به شکل باران طلا از آسمان نزد او فرود آمد. زئوس در قبال آزادی دانائه از او قول ازدواج گرفت پس دانائه به ناچار قبول کرد پس از گذشت چند ماه از ازدواج آنها پسری به نام پرسئوسبه دنیا آمد. آکریسیوس که از راز حامله شدن دخترش آگاه شده بود تصمیم گرفت دختر و نوهاش را بکشد اما کاهنان از ترس کیفر خدایان او را از این کار بر حذر داشتند، پس آکریسیوس تصمیم گرفت آن دو را داخل صندوقچه ای بگذارند و در دریا رها سازند.
زئوس در آن زمان به دنبال معشوقه دیگری رفته بود و به همین دلیل نتوانست به همسر و پسرش کمک کند. صندوقچه مدتها روی آب بود تا اینکه در جزیرهای دورافتاده به ساحل نشست، حاکم جزیره با گشودن درب صندوقچه وقتی چشش به دانائه افتاد سخت عاشقش شد و تصمیم گرفت با زن جوان ازدواج کند، اما چون پسرک را مزاحم خود می دید از او خواست تا به عنوان هدیه جشن عروسی سر حیوانی به نام مدوزا را برای او بیاورد.
پرسئوس که مدوزای شیطان را نمی شناخت فورا قبول کرد و راهی سفر شد او ابتدا به معبد آپولو رفت تا از هاتف معبد درباره مدوزا سؤالهایی بپرسد. هاتف به او گفت که مدوزا حیوان بسیار خطرناکی است، شیطانی هراسانگیز با موهایی به شکل مار که هرکس به صورت او نگاه کند بیدرنگ به سنگ تبدیل میشود، پرسئوس که بسیار ترسیده بود تصمیم گرفت به جزیره باز گردد اما در این هنگام الهه آتنا و خدای هرمس بر او ظاهر شدند و راه غلبه کردن بر شیان را به او آموختند.
پس پرسئوس به سرزمین تاریکیها رفت و هنگامی که به غار مدزوای شیطان رسید با آینهای که الهه آتنا به او داده بود به مدوزا نگاه کرد و وقتی مطمئن شد حیوان به خواب رفته است با یک ضربه شمشیر سرش را از تنش جدا کرد، سپس بیآنکه به صورت شیطان نگاه کند، آن را در داخل کیسهای قرار داد و به سرعت با کفش های بالداری که خدای هرمس به او داده بود به آسمان رفت .(ادامه افسانه در اینجا)
سنگ شدن در فرهنگ ایران:
- در شهر سمیرم، غاری به نام غار پلنگ قرا دارد، طبق افسانههای کهن رایج در این منطقه، در انتهای غار، پلنگی بسیار بزرگی که آدمخوار بوده به شکل سنگ درامده است. این غار در در ۱۲ کیلومتری شهر کمه از بخش سمیرم و در جنوب شهرضا واقع است واقع شده است. متأسفانه تصویری از این پلنگ ندارم!
- اعتفاد به مجازات سنگ شدن به خاطر بیاحترامی به مقدسات، در فرهنگ ایران به کرات مشاهده شده است، برای نمونه در فشکور که روستایی است از توابع بخش کلاردشت شهرستان چالوس، عارضهای طبیعی را مشاهده میشود که در فرهنگ عامه مردم منطقه بهعارس و زما معروف است.این عارضه طبیعی از چشم انداز فشکور دقیقا شیبیه دو انسان یکی مذکر ودیگری مؤنث.
حکایت عارس و زما :
نقل است که عروس و دامادی از منطقه ای دور دست با عشق به زیارت امامزادگان فضل و فاضل تصمیم می گیرند که ماه عسلشان را درکنار آن بزرگواران سر کنند، پس از عبور از درههای و کوههای بسیار درنگی میکنند و وقتی چشمشان به گنبد امامزاده میخورد و متوجه میشوند که هنوز هم راهی دشوار را باید بپیمایند، با حالت گلایه جملهای می گویند به این مضمون که وای که چه راه سخت و طاقت فرسایی، الهی که خراب شود!
به خاطر این بیاحترامی هر دو سنگ شدند! (متأسفانه از ایجا هم عکسی پیدا نکردم!)
افسانههای مربوط به سنگ شدن انسانها در افسانههای آذربایجان بسیار زیاد است. گویند روزگاری پسری با همسر و مادر و سگش در کوهی نزدیک تمر به غضب خداوند گرفتار شد و در اثر کثرت گناهان به سنگ تبدیل شدند. آثار منتسب به این داستان در کنارجاده سلماس به ارومیه موجود است. (باز هم عکسی از این آثار نداریم!)
- عذاب قوم لوط به واسطه گناهانشان، بارش سنگ بود، اما روایتهایی هم هست که بر اساس آنها هنگام انهدام شهر سدوم و گریز لوط و خانوادهاش، علیرغم توصیه لوط، همسرش به پشت سر نگاه کرد و در آنی سنگ شد.
سنگ شدنهای مشهور در دنیای سینما
- نیبلونگن به کارگردانی فریتس لانگ در سال ۱۹۲۴، یکی از شاهکارهای دهه ۱۹۲۰ سینمای آلمان محسوب می شود. این فیلم شامل دو قسمت است که هر یک فیلمی مجزاست: مرگ زیگفرید و انتقام کریمهیلد.
یکی از بخشهای به یادماندین این فیلم، صحنه سنگ شدن ۱۲ کوتولهای است که گنج نیبلونگن را حمل میکنند. (+)
هان سولو و گرفتار شدنش در کاربونیت:
اما در داستانهای علمی- تخیلی هم ما جلوههایی از عذاب و کیفر سنگ شدن را سراع داریم. در سری فیلمهای جنگ ستارگان، کاراکتری حضور دارد به نام هان سولو. در یکی از اپیزودها او به چنگ دارن ویدر میافتد.
ویدر دستور میدهد تا سولو را در کاربونیت منجمد کنند و سپس پیکر یخ زده او را به یکی از شکارچیان جایزه بگیر به نام بوبا فت تحویل میدهد و او هم هان را به جابای هات میفروشد.
شش ماه بعد، هان به کمک لوک، لیا و یکی از دوستانش از دست جابای هات نجات پیدا کرده و دوباره به پایگاه اتحادیه برمیگردد. این بار به او لقب ژنرالی داده میشود. اندکی بعد، او به کمک گروهی در سیاره اندور سپر محافظتی ستاره مرگ جدید را نابود کرده و سبب میشود تا از این طریق، امپراتوری سقوط کند.
فیلیپ راث و یک داستان زیبا:
فیلیپ راث رمانی دارد به عنوان "تبدیل به سنگ" Turn to Stone که گویا به فارسی ترجمه نشده است، کاراکتر اصلی این فیلم شخصی به نام نیک است، او آدم نیازمندی است که محتاج پول و سرپناه است. او در جریان این داستان به گروهی از هنرمندان خیابانی برمیخورد که میتوانند خودشان و هر چیزی را به سنگ تبدیل کنند.
شخصی به نام آنتونین به او و دیگر هنرمندان جایگاهی برای استقرار پیشنهاد میکند، اما در دیوارهای از جنس عاج این ساختمان، رازهایی پنهان هستند.
آیا واقعا انسان میتواند سنگ شود؟ ۲۵۰۰ نفری که در دنیا در حال سنگ شدن هستند!
این اسکلت واقعی یک آدم در موزه "ماتر" فیلادلفیا است. او هری ایستلک نام داشت و بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ زندگی میکرد، اگر به اسکلت دقت کنید، میبینید که با اسکلت واقعی یک آدم تفاوتهای زیادی دارد و رشدهای استخوانی غیرطبیعی در آم مشاهده میشود.
تخمین زده میشود که در کل دنیا، حدود ۲۵۰۰ نفر مبتلا به بیماری همین فرد باشند، بیماریای که فیبرودیسپلازی استخوانیکننده پیشرونده Fibrodysplasia ossificans progressiva نام دارد.
لقب این بیماری، سندرم انسان سنگی است، این بیماری یک بیماری نادر بافت همبند است، در این بیماری مکانیسم ترمیم بدن دچار مشکل میشود و در نتیجه آن کلیه بافتهای فیبری مثل عضلات و تاندونها به صورت غیرطبیعی استخوانی میشوند. در نتیجه این بیماری مفاصل، استخوانی میشوند و فرد رفته رفته حرکات خود را از دست میدهد.
این بیماری اتوزوم غالب است. جراحی برای برداشتن استخوانها اضافه سودی ندارد، چون باعث تشدید و تحریک روند استخوانسازی میشود، داروهای مهارکننده اختصای کیناز مثل dorsomorphin و K02288، داروهایی هستند که پژوهشگران در حال امتحان آنها برای درمان بیماری هستند. حتی از دارویی به نام squalamine که یک مهارکننده رشد عروق است و در بدن کوسهها یافت میشود، از سال ۲۰۱۰ برای درمان بیماری استفاده میشود.
با این همه نادر بودن بیماری، هم تشخیص و هم درمان بیماری را دشوار میکند.
دریاچهای که سنگ میکند!
دانته در کتاب کمدی الهی، هنگامی که به طبقه پنجم دوزخ میرسد، مرداب نفرتاگیزی را توصیف میکند، در این مرداب، مردمان خشمناک و کینهورز را افکنده اند که عریان و لرزان و آغشته به گل ولای دیوانهوار به جان یکدیگر افتادهاند و گوشت و پوست یکدیگر را میدرند. در زیر پای ایشان، در میان لجن قیرگون، ارواح مردمان کجخُلق را انداختهاند و اینها مدام آوازۀ ناخوشی از گلوی خود بیرون میآورند.
اما ما در نزدیکی انتهاب این پست میخواهید به شمال تانزانیا برویم، جایی که دریاچهای شگفتانگیز به نام دریاچه ناترون در آن قرار دارد.
این دریاچه، شرایطی جهنمی دارد، دمای آب آن حتی به ۶۰ درجه سانتیگراد هم میرسد و pH آب آن قلیایی است و بین ۹ تا ۱۰٫۵ متغیر است!
با این وجود ماهیهایی به زندگی در این شرایط تطابق پیدا کردهاند، در آب دریاچه کربنات سدیم به وفور پیدا میشود که منشأ آن از خاکستریهای آتشفشانی است، به تازگی عکسهای سیافه و سفیدی که عکاسی به نام نیک برندت از این دریاچه گرفته است، باعث شهرت آن این دریاچه شده است.
عکسها از پرندگان نگونبختی گرفته شدهاند که به این دریاچه افتادهاند، غلظت آب دریاچه آنقدر زیاد است که گاهی با بازتاب دادن منظره اطراف و آسمان، باعث گیج شدن پرندهها و افتادنشان داخل آب میشود و بعد از مردن پرنده، ترکیبات معدنی دریاچه به تدریج پرنده را کلسفیه میکنند و به شکل یک مجسمه سنگی درمیآورند.
توضیح اینکه عکاس، پیکر پرندگان را از آب و کنار دریاچه جمع کرده و بعد از موقعیت دادن به آنها، عکسبرداری کرده است.
آبشار سنگکننده انگلیس!
اما چنین باورها و افسانههای تنها محدود به افسانههای یونان باستان یا جاهی عجیب در آفریقفا نیست، درنزدیکی شهری به نام Knaresborough در انگلیس، آبشاری وجود داشت که تا مدتها افسانههای زیادی در مورد آن وجود داشت، مثلا تصور میشد که به مجرد دست زدن به آب آن، فرد تبدیل به سنگ میشد. مردم این خرافه را داشتند که جادوی شیطان باعث ایجاد این آبشار سنگکننده شده است.
در عالم واقع هیچ جادویی در کار نیست، ترکیب شیمیایی آب طوری است که بعد از چند ماه اشیایی باقیمانده در آب را سنگی میکند، در حال حاضر مردم گاهی اشیایی را آویزان میکنند تا به تدریج سنگی شوند. حتی جان وین و آگاتا کریستی هم زمانی همین کار را کرده بودند، اشیای کوچک در عرض ۳ تا ۵ ماه و اشیای بزرگتر ظرف ۱۸ ماه سنگی میشوند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0